یک بابلی

ألیس الله بکاف عبده

یک بابلی

ألیس الله بکاف عبده

یک بابلی

زادگاه و رشدگاهم شهر بابل است.
شهری که ناگفته‌های فراوانی را دل خود جای داده که حتی اکثر ساکنین آن هم از آنها بی‌خبرند.

۲ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

دارایی

سیث

«حمید سبزواری» از جمله‌ی هنرمندانی بود که «صریح و ثابت‌قدم و موقع‌شناس، هنر والا و فاخر خود را به خدمت گرفت تا انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن را از جنبه‌ی اثرگذار شعر روان و جذّاب، تغذیه و تأمین کند.»

حمید سبزواری

معرفت و شناختِ مرحوم سبزواری، عامل بسیار مهمی بود تا او را ثابت‌قدم نگه‌دارد و در تشخیص مسیر صحیح، دچار تردید نکند. آن مرحوم، در بیان خاطره‌ای شنیدنی اشاره می‌کند که زعامت و رهبری حضرت امام خامنه‌ای از همان دوران نوجوانی ایشان، پیش‌بینی شده بود و پس از ارتحال حضرت امام‌خمینی (رحمه‌الله)، انتظار انتخاب حضرت آقا را به مقام رهبری داشتند. مرحوم سبزواری در خاطرات خود و به نقل از مرحوم قدسی، نکته‌ی عجیبی را بیان می‌کند که خلاصه‌اش چنین است:

ما که جوان بودیم، من و آقای خامنه‌ای و چند جوان هم‌سن و سال، درس طلبگی می‌خواندیم و هفته‌ای یک روز هم می‌رفتیم خانه‌‌ی یک پیرمردی؛ پیری بود که سن و سالی از او گذشته بود و ایشان هم یک صحبتی می‌کردند و ما را نصیحت می‌کردند. یک روز آنجا رفتیم، (آقای خامنه‌ای تازه عمامه گذاشته بود)، موقع بیرون آمدن و خداحافظی، آن پیرمرد مرشد ما گفتند که «آقا سیدعلی آقا، با شما کاری داشتم.» آقای سیدعلی خامنه‌ای آنجا ماند و بقیه آمدیم بیرون. ما در حیاط ایستادیم و دیدیم کمی طول کشید، بعد حاج آقا بیرون آمدند. آن موقع یک برافروختگی در سیمای آقای خامنه‌ای مشاهده کردم. گفتم: سید! آقا چه فرمودند؟ گفتند که «آقا مرا نصیحت کردند راجع به عمامه‌ای که سرم است که این عمامه این جوری است». گفتم: خوب اگر واقعاً همین بود ما هم بهره می‌بردیم؛ اینکه حرف محرمانه‌ای نیست که آقا بگوید صبر کن فقط با تو کار دارم. گفت: «آن چیزیست که حالا وقت گفتن آن نیست». گفتم: یعنی چه؟ چرا؟ در خلوت ایشان را دیدم. گفتم این را باید بگویی! گفت «والله ایشان یک چیزی فرمودند که من در خودم یک چنین مسئله‌ای را نمی‌بینم، ایشان به من فرمودند: خودت را بساز، یادت باشد تو یک روزی در این مملکت باید حرف اول را بزنی و مضمونی قریب به این».
مرحوم سبزواری در ادامه‌ی خاطره‌ی خود می‌افزاید: صبح فردای رحلت امام(ره)، رادیو را باز کردم دیدم قرآن می‌خواند؛ بعد اعلام کردند که هیئتی تشکیل شده و امر رهبری به آقای خامنه‌ای تعلق گرفته است. آن‌وقت فهمیدم و پیشِ خود گفتم که خدایا تو چه بندگانی داری، ما چه غافل هستیم، اینها چه‌کسانی هستند که از ورای پرده‌ها آینده را می‌بینند.
(کتاب خاطرات حمید سبزواری، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی)